( شنبه 10/3/1382 ) امروز؟
امروز منو به دوستت معرفي مي کني که ژولي پولي و
رعد و برق زده ام؟!
نمي گي شايد پس فردا که باهات بهم زدم، بخوام با
دوستت تريپ وردارم؟
نبايد تصوير خوبي از من توي ذهنش باشه؟ نبايد؟!...

( چهارشنبه 7/3/1382 ) ناراحتی نداره که!
سخت نگیر رفیق! من صرفا دماغموبا پیرهنت تمیز کرده بودم!

( سه شنبه 6/3/1382 ) ماه
_ عزيزم! عين ماه شدي امروز!
_ مرسي عزيزم... من به تو افتخار می کنم!
_ ممنونم، حالا مي خواي بريم پيش دکتر، فکري واسه
آبله هات بکنه؟! چون اصلا نمي شه نيگات کرد!

( دوشنبه 5/3/1382 ) حسين رضازاده
وقتي وارد گلفروشي شد و گلدون به اون گندگي رو
سفارش داد، فهميدم که اصرارش براي حضور من در
جشن افتتاح شرکت دوستاش، بي جهت نبوده!
بالاخره گلدون به اون سنگيني رو که نبايد يه خانوم
دستش بگيره!

هي پسر! تو چقدر خامي!

( چهارشنبه 31/2/1382 ) عاشقانه
_ شب بخوابي عزيزم!
_ منم همينطور!!!
_ ا... ببخشيد، من مي خواستم بگم خوب بخوابي!
_ راستشو بخواي منم مي خواستم بگم تو هم همينطور!

( سه شنبه 30/2/1382 ) خط مط !
من ديگه توي اين خط مطا نيستم.
ولي يادش بخير.دوراني بود. برو بيايي داشنم.
ميرفتم، ميومدم.
خداييش هر بار جايي مي رفتم، اقلکندش چار پنج نفر همرام بودن.
حيف شد...

حيف شد فروختمش! تاکسي خوبي بود!
چه خط خوبي بود اين پيچ شمرون - تجريش!
ديگه توي اين خط مطا نيستم!

( شنبه 27/2/1382 ) رفع اشکال
استاد: اگه سوالي داريد بفرماييد.
دانشجوي 1 : استاد، تا اينجاي درس،منظور شما صرفا فشار بالا بود؟
استاد: شما اول اجازه بده من درسم تموم شه! من تعجب مي کنم از شما!
دانشجوي 2 : ببخشيد، کدوم يکي از چهار مرحله اي که گفتين، مهمتره؟
استاد: چقدر شما خامي! اينهمه درس ندادم که اين سوالو بپرسي...
خوب، دوستان سوالي نيست؟
دانشجوي 3 : بين حجم سيلندر و حجم مذاب چه رابطه اي وجود داره؟
استاد: لطفا از اين سوالا نکن! اين مربوط به درس ديگه ايه. اگه بخوام
توضيح بدم، بايد هفت هشت ساعت حرف بزنم.
دانشجوي 4 : چرا در فرانسه روش گراويتي ترجيح داده مي شه؟
استاد: اين سوال بيجاست! چون هزار و يک فاکتور وجود داره، نه فقط
هميني که من گفتم.
دانشجوي 5 : پوسته ي سفيد کاربيدي رو چه جوري مي تونم از بين ببرم؟
استاد: سوالتو نشنيده مي گيرم!!!...
دوستان کسي ديگه سوال نداره؟... نداره؟... نداره؟...
چرا هيش کي سوال نمي کنه؟
من اينجام که ايرادات شما رو از بين ببرم ها!

( چهارشنبه 24/1/1382 ) دانشگاه...
وارد يكي از توالت هاي دانشگاه ميشي،
بدجوری تندته!
درو پشت سرت قفل مي كني،
يک آن، توجهت به نوشته اي پشت در جلب ميشه:
اينجا ديگه آخر خطه. بايد بكشي پايين!

اينجوري نيگام نكنين.شمام اگه بودين، همين كارو مي كردين!

( جمعه 19/2/1382 ) فقط به خاطر تو!
_ خانوم! شما مدتيه اينجا وايستادين، واسه خاطر منه؟
_ نخير آقاي محترم، واسه خاطر اتوبوسه!
_ اوخ ببخشيد، تابلو رو نديدم!... البته احساس کردم ها...
البته من ميشه اتوبوس باشم؟!!... البته خاک بر سر من!...
البته من ذليلم...
البته...

( پنجشنبه 18/2/1382 ) فرهيخته
_ من روي شما به عنوان يک شخصيت برجسته ي فرهنگي و
يک مدير لايق حساب کردم. با توجه به تعاريفي که از شما
شده، فکر مي کنم مي تونين رفتار و حرکات و سکنات کليه ي
افراد تحت پوشش اين مجموعه رو تطبيق بديد با آخرين و
پيشرفته ترين متد هاي مقوله ي روابط انساني در محيط کار.
_ من نوکرتم! شوما آقايي!... ما اگه واسه همه لاتيم، واسه
روفقا شوکولاتيم!! رو چشمم، چشم! دوروسش مي کونم...

( دوشنبه 15/2/1382 ) توصيه ي دوستانه!
اگه واسش ادعا کردين که جز اون با هيچ کس ديگه اي نيستين
و توي مايه هاي پيغمبر پاکين و وفادار،ديگه حداقل باهاش
وارد اون رستوراني نشين که هميشه با اون يکي مي رفتين.
چون اگه يه نمه گارسنه باهاتون گرم بگيره و جوياي
احوالاتتون بشه، بعدش پاي چشمتون اينجوري ميشه
که مي بينين!!...

آدم بايد يا وفادار باشه، يا تيز!

( يکشنبه 14/2/1382 ) امان
کلي خنديدم وقتي ديدم تهرانو با ط نوشته...
از دست اين آدماي بي سوات!

( جمعه 12/2/1382 ) من و خانوم...
هميشه ميگه: قيافه ي تو وقتي آواز مي خوني، عين خروس
مي مونه! وقتي حرف مي زني شبيه خودکاري...
ولي کلا شبيه شترمرغي!!!

اون، عاشقانه منو دوست داره!!! منم دوستش دارم...
دوستت دارم، کلاغک دماغوي من!