(جمعه 9/8/1382)
_ الو سلام، ببخشيد با آزيتا خانم کار داشتم.
_ شما؟
_ من برادرشون هستم!
_ مرد حسابي من باباشم! تو چه جوري برادرش شدي؟
_ چيزه...تته...پته... منزله مگه اونجا؟... محل کار بود که...
چيز کن... من خوب برادر دينيشم ديگه!

يه باباي ديني اي من از تو درآرم...!

(پنجشنبه 8/8/1382)
نور خورشيد هر لحظه فقط نصف زمينو روشن مي کنه،
گر چه هر دو نيمکره رو به يه اندازه دوست داره!

_ اين جمله رو کي گفته؟
_ فيلسوف بزرگ، رنه دکارت.
_ عجب جمله ي توپي!
_ شوخي کردم خودم گفتم!
_ گند زدي با اين جمله هاي مسخره ت!

(چهارشنبه 7/8/1382) افسوس!
_ اين اداها چيه درمياري؟ چرادهنتو يه وري مي کني؟
_ هيچي دارم سعي مي کنم لبمو برسونم به لپم!
_ واسه چي آخه خنگ خدا؟
_ با خودم قرار گذاشته بودم هرجوري شده ده هزارمين
ويزيتور وبلاگمو ماچش کنم، ازقضا خودم از آب در اومدم!

افسوس!... چه سناريوها نوشته بودم تو مغزم واسه
ده هزارمين نفر!!!

(دوشنبه 5/8/1382) سياسي
_ اين پلوتوکول الحاقي که ميگن، چيه؟!
_ خنگ خدا همون سمفوزيومه ديگه!

واقعا نمي دونستي يا داري منو سر کار ميذاري؟!

(شنبه 3/8/1382) دروغ مصلحتي
اگه بهش بگم که کاسه ي ماست از دست من افتاده روي زمين و
اتاق پذيرايي رو به گند کشونده، شلوارمو مي کشه روي سرم!
پس بهش مي گم که کاسه ي ماست از دست اين آقا پسرتون
افتاده و اتاق پذيرايي رو به گند کشونده!
اينجوري به جاي الم شنگه راه انداختن، خنده ي بلندي مي کنه و
مي گه:
امان از دست اين کوچولوي 2 ساله ي ما ! چقدر با نمکه اين بچه!

بخاطر خودشه، نه بخاطر خودم، باور کنيد!

(پنجشنبه 1/8/1382) دست و پا شکسته عربي رو مي فهمم!

# انا انزلنا ضربت شديده، بالوسايل الفلزيه، علي فرق الداماد،
في المراسم التقاضا، وقلمن الساقهو و انقطع نخاعهو و هو
لا يسمع چيزي، بدليل الواحد الکشيده و ان ذلک الکشيده شديدا !
#

فکر کنم مي خواسته بگه دوستم داره!
بايد هر چه زودتر مراسم خواستگاري رو رديف کنم.

مامان! مي خوامش! هر چه سريعتر!...

(چهارشنبه 30/7/1382)
خيره شده به صفحه ي تلويزيون که من يهو وارد
اتاق مي شم. بد جوري جا مي خوره! مي گه:
_ چه ماشينايين اين بنزا، نه؟ نيگا کن!...
_ آره، بنز که آره، ماشين خوبيه. ولي من فکر
مي کردم به اون دخترايي خيره شدي که دارن
دورش مي رقصن!
_ نه بابا، بچه شدي؟!

منم گاهي اوقاتي يه حرفايي مي زنم هاااااااا...!

(سه شنبه 29/7/1382)
خجسته سالروز تولدت رو به همسر گراميت
تبريک و تسليت عرض مي کنم و از اين بابت
واقعا متاسفم!

باز اين چه شورش است...

(يکشنبه 27/7/1382)
_ لباس پرستارا سفيده که! پس چرا شما لباستون اين رنگيه؟
_ من پرستار نيستم، مهماندار هواپيمام!
_ آها، اينا دو مقوله س!

(شنبه 26/7/1382)
_ من يه دعاي چند صفخه اي دارم واسه همين اموال گمشده.
مي خونمش واست. ايشالا پيدا ميشه، غصه نخور!
_ آره بخون، اون حقوق سه ماهم بود. حالا کي واسم مي خونيش؟
_ به محض اينکه پيداش کنم! راستش خود دعا رو گم کردم!

تو رو خدا، يکي يه دعا بخونه، بلکه ما اين دعاهه رو
پيدا کنيم. بدجوري لنگيم!

(جمعه 25/7/1382) عکساش مياد آخه!
تو رو قرآن به اين خانم شيرين عبادي بگين وقتي
ميره اونور آب، روسريشو در نياره!

من جنبه شو نداااااااااااااارم! به کي بگم؟!

(جمعه 25/7/1382) گرفتاري شديم ها!
_ يادت نمياد چي گفتم؟
_ نه! گوش نمي کردم راستش. اما يه چيزايي گفتي
در مورد زري، شوهر سارا، نامزد نازيلا، شرکت نفت،
جهاز، مهريه ي سر سفره، پسر عموي توي آمريکا،
رستوران، طلا، چشم و ابرو، پولدار، مايکروفر، سينه ريز،
آنتاليا، عمل گونه و اينا...
_ خيلي بي احساسي! مهم ترين حرفاي زندگي منو
نشنيده گرفتي؟
_ نه عزيزم، فکرم اونموقع مشغول بود. من دوستت دارم!
_ آخ جون پس دوباره واست مي گم! ببين، زري رو که
ميشناسي! مي شه خاله ي عمه ي ناتني همسايه ي...

وا...! تو رو خدا؟!

(پنجشنبه 24/7/1382) مرکز شهر اصفهان
_ آقا ببخشيد، تهران مي خوام برم، از کدوم ور برم؟
_ کاري نداره که، مي ري احمد آباد، از اونجا مستقي....................م،
مستقي.................م، مستقي..................م!
_ تو رو قرآن؟
_ آره، ولي وقتي رسيدي اونجا، باز يه سوال بکن!
_ دستت درد نکنه بخدا !

مشکل دو تا شد، حالا احمد آبادو چه جوري پيدا کنم؟!

(چهارشنبه 23/7/1382) چي بگه آخه آدم؟!
_ آقا ساعتت چيه؟
_ والا... سواچه! قابلي نداره!
_ سوراچ موراچ چيه ديگه؟!
_ اسم ساعتمه قربان.
_ مگه من پرسيدم ساعتت چيه؟! من مي گم ساعتت چيه!
_ آها... هشت و پنجاه دقيقه.
_ چي؟
_ نه و ده کم! ده تا از نه، کمتر!

سوراچ موراچ من نيمي دانم چيه!

( سه شنبه 22/7/1382 )
_ ببين، حوضچه ي پرورش ماهي راه انداختن که يه کار
الکي نيست. کلي مقدمات داره، کلي پارامترا هست که
توي انجام همچين کاري دخيلن. همينجوري نيست که!
بارها هم من مفصلا واست توضيح دادم اين موضوعو.
فکر مي کنم متوجه شده باشي که منطقه ي ما، منطقه ي
مناسبي براي ايجاد حوضچه هاي پرورش ماهي نيست.
_ آره، اون که بله، ولي خوب کاش اينجا يه حوضچه ي ماهي
بزنن! خيلي خوب ميشه!

آره، خوب ميشه ديوار جان!

(سه شنبه 22/7/1382)
_ اين ترانه ي جديد سعيد محمديه، راديو فردا
پخش مي کنه، آره؟
_ من تحسين مي کنم قوه ي تشخيصتو، همونطور
که گفتي، اين آهنگ When ever معروفترين ترانه ي
خانوم شاکيرا، يکي از مشهورترين خواننده هاي
الان دنياست!

(يکشنبه 20/7/1382) تلفن
_ الو سلاااااااااااااااااااااام...!
_ به به سلااااااااااااااااااام! خانوم خانومااااااااااااااااااااااااااا !
_ ا... ببخشيد آقا، اشتباه گرفتم ظاهرا !
_ بي خيال بابا قطع نکن! قول مي دم از اصل جنس
باهات قشنگتر صحبت کنم!

عزيزم خوب...................ي ؟!

(شنبه 19/7/1382) جناب رييس
_ داشتي چي مي گفتي به بغل دستيت؟
_ هيچي جناب رييس، داشتم در رابطه با شعور و درايت
شما واسه همکاران صحبت مي کردم.
_ آفرين! شما از اين به بعد به سمت مشاور عالي شرکت
منصوب مي شين تا از نظرات و مشورت هاي شما در راه
پيشبرد اهداف شرکت استفاده کنيم. حالا چي مي گفتي؟
_ هيچي، داشتم مي گفتم من تا بحال رييس به اين
بي شعوري و بي درايتي نديدم!!!
_ چي؟!!!!
_ ببخشيد ديدم، ديدم!... نه نه نديدم!... چرا چرا ديدم!

خاک ندارين، خاک؟! مي گن واسه سر مفيده!

( جمعه 18/7/1382)
_ اسمت چيه؟
_ اسمم جابره ولي مي توني بهم عبدالعزيز بن حمد النصر محمود
خميس السعد تنتوري ابراهيم البلوشي سوايد بن حداد جاسم الکواري بگي!
_ باشه. حالت چطوره عبدالعزيز بن حمد النصر محمود خميس السعد
تنتوري ابراهيم البلوشي سوايد بن حداد جاسم الکواري؟!...

(پنجشنبه 17/7/1382) آدا گوره ليوا گاريني دماتزو 3-3-4 ديسکورتو 3-0
_ ايشون مي گه ما قبل از بازي تمرينات ويژه اي رو انجام
داديم و با بچه ها سيستم 2-5-3 رو کار کرديم(!) و بهمين
ترتيب تونستيم با توجه به چيزايي که قبل از بازي گفته بوديم
و تذکراتي که داخل بازي به بچه ها داديم و همينطور امتياز
ميزباني و در حاليکه داور خيلي بد داوري مي کرد و همينطور
تماشاچي هاي خوب و فهيم ما کمک کردن تا ما بتونيم اين
بازي رو 3-0 ببريم و در ضمن ايشون اشاره اي داشت به...
_ ببخشيد ظاهرا سيستم رو 3-3-4 گفتن ولي شما فرمودين 2-5-3 !
_ نه ديگه، همون 2-5-3 !

تو به اون چيکار داري، به من گوش کن!

(چهارشنبه 16/7/1382) تغييرات آني!
_ به به...، چه فرشته ي نازنيني! مي تو نيم با هم آشنا شيم؟
_ احمق، من خانومتم!
منتهي با تغييراتي در گونه، سينه، چونه، پوست، دماغ، لب،
چشم، ناخن، هاي لايت(!)، اپي ليدي(!)،...

( سه شنبه 15/7/1382 ) کلاس
_ آقاي گارسون! چرا روي پيتزاهاتون اسماشو ننوشتين؟
حالا ما از کجا بفهميم اينا کدومشون supersuprim پيتزاس،
کدوم يکي rhinoceros پيتزاس، کدوم يکي ourselves پيتزاس
و کدوم يکي jumble sale پيتزا؟!
_ فرقي نمي کنه خانوم، همش يه آشغاله، حالا با يکي دو تا پر پياز
بالا و پايين!

بخورين نوش جونتون!

(دوشنبه 14/7/1382)
_ کجاش ايتالياييه قربونت برم؟! اين که مارک کفش ملي هم
زيرش حک شده که!
_ اون اشتباس، اين کفش، اصل ايتالياست!
_ آخه مارک کفش ملي...
_ آخه نداره، اين کفش ايتالياييه، تو هم مي خريش، قيمتشم
مقطوعه!... ببينم... تو مثيکه هنوز متوجه سيبيل من نشدي، نه؟!...

خوب که فکرشو مي کنم مي بينم اصل ايتالياست لامصب!...

( يکشنبه 13/7/1382 )
_ ببين، تو دوست دختر داري؟
_ ا...ه ! هر روز من بايد به همين سوال شما دخترا
جواب بدم! بابا جون، من چشمم فقط تو رو گرفته!

چرا هيچ کي حرفمو باور نمي کنه؟!