(شنبه 11/11/1382) مش حسن!
مي گم: عزيزم، هر وقت من اين جنيفر لوپزو مي بينم، ياد تو ميفتم،
بس که خوشگل و با نمکي!
مي گه: منم هروقت چشمم به اين بيلبورداي لبنيات روزانه ميفته،
ياد تو ميفتم، بس که مهربون و آرومي!...
خلاصش کنم، ما عاشقانه همديگه رو دوست داريم!
Permalink | 0 comments |
(جمعه 10/11/1382)
_ قدم نو رسيده مبارک!
_ چي؟!
_ مامانتو مي گم، ديشب اومدش از سفر!
_ آره، راست ميگي، تازه رسيده!...
Permalink | 0 comments |
(چهارشنبه 8/11/1382) چند اپيزود از يک توالت عمومي...
_ چرا نمياد اين يارو بيرون؟
_ نمي دونم والا...
_ در بزن خوب، يه چيزي بگو بهش!
_ (تق تق تق...) آقاببخشيد، مجسمه سازاي بعدي منتظرن ها!
***
_ چنده قيمتش آقا؟
_ پرسي پنجاه تومن!!!...
***
_ چقدر شد آقا؟
_ بايد خيلي شده باشه خانوم، ماشالا خيلي لاغر شدين يهويي!
***
_ چقدر شد آقا؟
_ هفتاد و پنج تومن...
_ مگه چيکار کردم آقا؟!
_ بگو چيکار نکردي خانوم؟!...
***
صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مرکز خريد ونک!
Permalink | 0 comments |
(دوشنبه 6/11/1382)
ميگم... از مهندسي که به جايي نرسيديم،
يک و يک و يک، دو و دو و دو ، سه و سه و سه...
مسابقه ي محله!
Permalink | 0 comments |
(جمعه 3/11/1382)
_ ببين، تي شرتت خيلي خوشرنگه! منو مي بره با خودش
به خاطره هاي دور... اون موقعي که زياد مي رفتيم خونه ي
عموم اينا... آخي!
_ چطور؟ چه وجه اشتراکي هست مگه؟
_ هيچي... يه آفتابه داشتن توي توالتشون دقيقا همين رنگي!
همين رنگي!... آخي!
_ اِ... خوب پس رنگ قهوه اي چشماي تو هم منو ياد آخرين
دل پيچه ام ميندازه!!!
Permalink | 0 comments |
(چهارشنبه 1/11/1382) کنفرانس مطبوعاتي پس از بازسازي بم...
_ ببخشيد، قضيه ي اينهمه امامزاده ي تازه سازچيه؟!
_ اين امامزاده ها قبلنم بودن توي بم، منتهي شما احتمالا حواستون نبوده!
_ عذر مي خوام، منظورتون چيه؟
_ شما مثل اينکه الانم حواستون نيست ها!
Permalink | 0 comments |
(دوشنبه 29/10/1382) دليل
خوب ببينيد، براي رسيدن به اين موفقيت که همينجوري الکي نبوده که...
من زحمتاي بي دريغي کشيدم، گذشته ي سختي داشتم،
و مهمتر از همه اينکه پشتکار فراواني بخرج دادم!...
چي؟ بابام؟!... خوب من و بابام نداره که!...
حتما بايد آدمو ضايع کنين؟
Permalink | 0 comments |
(يکشنبه 28/10/1382) از جمله خودم!
_ مي گم... عجب آب و هوايي داره اين فروردين ماه!
_ آره، خيلي هوا خوبه اون موقع، دقت کردي؟...
_ درجه ي سانتي گرادو که نمي گم!
_ منظورت چيه پس؟
_ منظورم اينه که از هر ده نفر دور و برم، حداقل
هشتاشون متولد دي ماهن!!!
Permalink | 0 comments |
(جمعه 26/10/1382) مشورت عقلا!
_ اين جمعه قراره بجاي برنامه ي هفتگي کوه،
با دوستام بريم پيست اتومبيل راني، مسابقه ي
ماشين سواري نيگا کنيم. به نظر تو بايد کفش کوه بپوشم؟!
_ خوب... آره فکر کنم!... هرجوري ميلته البته...
نمي دونم ها... مي خواي بپوش ولي يخ شکن نياز نيست ببندي!
Permalink | 0 comments |
(چهارشنبه 24/10/1382)
_ ببخشيد مهندس! من واسه ي اينكه اطلاعاتم در مورد
استاندارد AWS بالا بره بايد بشينم همشو بخونم يا همينكه بيام
مخ شما رو كار بگيرم كافيه؟!
چي بگه آخه آدم به بچه پر رو?!...
Permalink | 0 comments |
(سه شنبه 23/10/1382) دوسم داره!
_ عزيزم، ميخوام يه تابلوي درست و حسابي واست بکشم.
دنبال يه مدل خوشگل مي گردم.
_ خوب، مي خواي خودم بيام مدل شم خانومي...
_ نه... اه اه اه! حالمو بهم زدي!
شايد واسه خاطر اينه که رودرواسي نداريم با هم!
Permalink | 0 comments |
(شنبه 20/10/1382)
ـ خيلي زحمت كشيدي توي مراسم ختم بابام.
ايشالا بتونم جبران كنم.
ـ جبران كني؟
ـ آره ديگه... ايشالا ختم بابات!
Permalink | 0 comments |
(چهارشنبه 17/10/1382)
_ مبارک باشه عزیزم!
_ واي مرسي!...خيلي خوشحالم که يادت بود...
_ خواهش مي کنم عزيزم، مگه ميشه آدم هفته ي بسيجو فراموش کنه!
Permalink | 0 comments |
(دوشنبه 15/10/1382) دستور زبان فارسي
_ هر وقت که می خوام باهاش برم کافی شاپ، تو هم مياي.
اگه گفتي نقش تو، توي اين جمله چيه؟
_ نمي دونم،... اممم... فاعل نمي شه؟
_ نه ديگه، ميشه سوم شخص اضافي!
Permalink | 0 comments |
(شنبه 13/10/1382)
بنده نه تنها زلزله ي اخير را محكوم مي كنم
بلكه فرياد مي زنم:
امدادگراي خارجي بايد هر چه سريعتر خاك كشورمون
رو ترك كنن!!!
Permalink | 0 comments |