( يکشنبه 9/6/1382 )
اينجا تهران است،
صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران - لندن!

(سه شنبه 4/6/1382) جماعت نسوان
_ عزيزم سرم خيلي گيج ميره ، همه چيزو دو تا مي بينم.
_ مي تونم يه سوال ازت بپرسم؟
_ جونم بپرس
_ منم دو تا مي بيني؟
_ آره
_ خوب ... كدوممونو بيشتر دوست داري؟!!!...

ا ... سه تا شدين!

(شنبه 1/6/1382 ) دنيا كوچيك
وقتي توي ماشين تنهاست كولرش روشنه و حال ميكنه و ما هم بيرون ميپزيم از گرما
وقتي ما سوار ميشيم كولره خاموش ميشه و همه با هم ميپزيم از گرما

گرمارو تحمل ميكنه و پيش خودش حال ميكنه كه واسه ما كولرو نزده
گرمارو تحمل ميكنم و پيش خودم حال ميكنم كه داره حال ميكنه به اين راحتي ... به اين ارزوني

عسلويه ، نزديكيهاي بوشهر - روزي از روزهاي گرم تابستان

(سه شنبه 28/5/1382)
اينجا عسلويه است
و خوش بحال ديويد بكهام!...

(يكشنبه 26/5/1382)
اينجا عسلويه است
اينجا همه لاتند!
همين بس كه اينجا هيچ كس نشسته نمي شاشد!

(جمعه 24/5/1382)
اينجا عسلويه است
خرتب مي كند در اينجا،
اما من هنوز تب نكرده ام!

(پنجشنبه 23/5/1382)
اينجا عسلويه است
هوا بس ناجوانمردانه گرم است ...

(سه شنبه 21/5/1382) ما هم که گوسفند...!
اگه ادعا مي کني که وسيله ي پذيرايي فراهم نيست، لااقل
اون قوطياي نسکافه و کافي ميت رو از روي ميز جلوي آدم بردار
که نشه ارتباطشون داد با آب جوش!...

( يکشنبه 19/5/1382 ) بابا اين هنوز دو سالشم نشده!
_ عزيزم بگو چشم!
_ دشت!
_ نه فدات شم، بگو چشم!
_ دشت!
_ خوب، اشکالي نداره همينم خوبه... حالا... اگه کسي ازت پرسيد به من
کمک مي کني؟ بهش بگو چشم، باشه؟
_ باچه!
_ خوب... حالا... عزيزم به من کمک مي کني؟
_ نه!!!
_ نشد! يه بار ديگه... بگو چشم!
_ دشت!
_ حالا به من کمک مي کني؟
_ نه!!!

بزنم توي مخش ها...!

(چهارشنبه 15/5/1382) بخاطر من یا ساناز؟
_عمرا بیام مهمونی امشبو.
_ لوس نکن بابا پاشو بیا. سانازم هست.
_ اِ...چرا از اول نگفتی سانازم هست؟! باشه میام،
ولی باور کن فقط بخاطر تو دارم میام ها!

(دوشنبه 13/5/1382)
اولي و دومي به سومي: تو کجا درس خوندي؟
_ شريف
_ مااااااااااااااااااااا.............
سومي و اولي به دومي: تو کجا درس خوندي؟
_ هاروارد
_ ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا................
دومي و سومي به اولي: تو کجا درس خوندي؟
_ آزاد اسلامي تنب کوچک واحد منزل محرم فرمان صحاف جنب تعمير تور ماهيگيري بن زايد!
_ مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.............

( يک شنبه 12/5/1382 )
_ سلام پسرای شیطون! بچه ها!
قول می دين که ديگه زنگ ما رو نزنين، آره؟
_ (همه با هم) چشم... فقط پس مي شه بگين زنگتون کدومه؟!

ميگم... ما که مشکلمون حل شد. خدا به داد 23 واحد ديگه برسه!