(پنجشنبه 4/10/1382) اختيار
_ همه ميگن تو مختاري. منم از آدماي مختار خوشم مياد.
_ اختيار دارين قربان، ولي...
_ با اختيار و مقتدر ديگه...؟ به به!
_ البته بايد بگم...
_ اختيارتو نمي دي دست اين و اون،
_ سعي مي کنم، ولي...
_ به منم ياد ميدي چه جوري مي تونم مثل تو آدم مختاري باشم؟
_ ياد ميدم، ولي اجازه...
_ مي خوام مختار باشم ها!
_ بسه ديگه! بابا من فقط اسمم مختاره، همين! اگرم مي خواي
مثل من باشي، نيازي به آموزش نيست، کافيه بري ثبت احوال! اَه!...

(دوشنبه 1/10/1382) نوش جونتون!
_ بـبـخـشــيد، مــن کـه سانـدويچـمـو خوردم، ولــي خودمـونـيــم،
اولش که جارو مي کشيدين، بعدش پشت کفشتونو درست کردين،
بعـدشـم پول گـرفتين از مـن و بعد از اونـم با همـين دسـتاي کثـيف
ساندويچ درست کردين! اين درسته اصلا آقا؟
_ بي خيال خانوم، شما اگه متوجه شين قبل از همه ي اين حرفا
مـن کجـامـو خـارونـده بـودم کـه الان يـه راست ميـرين بيـمارسـتان
بستري شين!

(شنبه 29/9/1382) ضربدري!
_ خيلي خوش تيپ بودن!
_ بيشتر از خوش تيپي، خوشگل و ناز بودن!
_ چي؟!!! کيا رو مي گي تو ؟
_ جنابعالي منظورتون کيا بودن خانوم خانوما؟!
_ من، اون پسراي سوار B.M.W...
_ منم اون دختراي سوار پژو 206 !

خوبيش اينه که توي هيز بازي با هم تفاهم داريم!

(جمعه 28/9/1382)
_ ازش خوشم نمياد، نمي دونم چه جوري ردش کنم بره؟
_ خوب تحويلش نگير
_ چه جوري؟
_ مثلا وسط صحبتش بپر بگو من يه کاري دارم بايد همين الان
برم و از اين حرفا...
_ فکر خوبيه ها...
_ آره خلاصه، توي اينجور موارد بايد...
_ ببين من يه کاري دارم بايد همين الان برم! خدافظ...!

فکر کنم رفت حال اون يارو رو بگيره!

(چهارشنبه 26/9/1382) هواپيما
با سلام خدمت مسافرين گرامي و با آرزوي سلامتي
و طول عمر براي مقام معظم رهبري، دو در در جلو،
دو در در عقب، چهار در...

(دوشنبه 24/9/1382) سنگ پاي قزوين!
_ يه فيلم مي خوام بسازم، داستانش خيلي
تراژيکه! يک تراژدي انساني!
_ داستانش چيه مگه؟
_ داستانـش اينه کـه يه خانومه بــراي بيرون آوردن
شوهرش از زندان، ميره همه ي چکهاشو زير قيمت
مي خره و از دست طلبــکاراش در ميــاره، آخـرش
مي بينه کـه اينا هـمه برنامه ي شوهره بوده و آقا
بــا منشـي سابق شرکتـش هــم رو هم ريخــته و
مي خواد باهــاش ازدواج کنه و اينا... خلاصه کلي
حـاشــيه داره فيـلمـم. اسمـشم مـي خـوام بـذارم
سگ کشي، گربه کشي يا يه همچي چيزي!
_ خجالت بکش، اين فيلم قبلا ساخته شده،
آقاي بيضايي هم ساختتش!
_ اي بخشکي شانس! گفتم جلوي بهرام بلند بلند حرف نزنم ها...!

(يکشنبه 23/9/1382)
_ گرفتي چي گفتم؟
_ آره
_ خوب، چي گفتم؟
_ شما گفتين گرفتي چي گفتم!
_ اينو که نمي گم،
_ اينو که نمي گم!
_ حرف قبليمو مي گم،
_ حرف قبليمو مي گم!
...
...
چه بازي با نمکي! قول مي دم نسوزم!

(جمعه 21/9/1382) اين منم، شهيد سوخته!
شير آب سرد: آبي
شير آب داغ: قرمز
توالت: سنتي
اوضاع مزاجي: وخيم!
...
...
امان از روزي که اين رنگا جابجا شده باشن و تو هم در جريان نباشي!

خدا نصيب گرگ بيابون نکنه اون چيزي رو که نصيب بنده ش کرد!

(پنج شنبه 20/9/1382)
مي گي: هوي يابو، اين چه طرز رانندگيه؟
ميگه: آشغال، ايراد از رانندگي خودته!
پياده مي شين، شاخ به شاخ، پيشوني توي پيشوني،
يکي تو مي گي، دو تا اون، سه تا تو، چهار تا اون...
روزي که قرار بود با مذاکره با مديرعامل يه شرکت
درست و حسابي شروع شه، چه گند شروع شد!
مهم نيست. يه شير آب پيدا مي کني، آبي به
سر و صورتت مي زني و راه ميفتي.
مي رسي،
پارک مي کني،
مي ري بالا،

_ خانوم مي بخشيد، من راستش ساعت نه با آقاي رييس قرار داشتم،
منتهي يه مشکلي پيش اومد ، اين شد که الان خدمت رسيدم.
_ مهم نيست، راستش آقاي رييس هم همين الان رسيدن،
لطفا منتظر باشين...
منتظر مي شي...
کاش قبول کنه که تو هم بياي توي اين شرکت!
چه دفتر و دستکي، چه تشکيلاتي!
چه جور آدميه احتمالا؟
احتمالا بايد چاق باشه!...
آره چاقه. اين تشکيلات فقط مي تونه واسه يه آدم
چاق و گنده باشه!
جذبه دار و ... به به!
سيبيل؟... نه، نداره... پيپ ولي مي کشه احتمالا!...
خوش بحالش! چه دم و دستگاهي...

_ بفرمايين آقا
_ متشکرم خانوم

پا مي شي مي ري سمت اتاقش
مکث مي کني،
تا ده ميشمري،
تق...تق...ت...ق
_ بفرمايين
در رو باز مي کني و آروم وارد مي شي. يا حضرت عباس!
_ آشغال، ايراد از رانندگي خودت بود، نبود؟!
_ درسته، يابو هم خودمم در ضمن!...

(يکشنبه 16/9/1382) اينجا لس آنجلس آست...
_ الو سلام
_ سلام خانوم، خوبين؟
_ زنگ زدم به برنامه که دو نکته رو بگم.
_ بگو عزيزم!
_ يکي اينکه شما امروز خيلي خوشگل شدين!
_ مرسي، لطف دارين
_ بعدشم اينکه اون پيرهن قبليتون بيشتر بهتون ميومد!!!
_ مرسي عزيزم!
_ خدافظ!

همين توجه و دقت نظر شماست که باعث شده
برنامه هاي ما پر محتوا شه! بريم آگهي!

(جمعه 14/9/1382) تيريپ!
_ چهره ي من شما رو ياد کي ميندازه آقا؟
_ رابينسون کروزوئه!
_ مرد حسابي، بلندي ريش و موهامو مي بيني،
جليقه مو نمي بيني؟!
کش و واکس موهامو نمي بيني؟
گيوه ي جاي کفشمو نمي بيني؟
شلوار کهنه مو نمي بيني؟
دستبندمو نمي بيني؟
اصلا تيريپمو نمي بيني؟!

عزيزم من يک آدم خيلي هنري هستم!

(دوشنبه 10/9/1382)
_ عزيزم، يه ساعت ديواري با آرم شبکه پنج خريدم، مي خوام
بدمش به تو! مي دوني ، من دوستت دارم!

(دوشنبه 10/9/1382)
ببين، رانندگيت معرکه س، حالا ميشه خواهش کنم
يا بري توي لاين موافق يا اينکه حداقل سرعتتو
از صد و بيستا کمتر کني؟!

اشهد ان لا اله الا ا... !

(جمعه 7/9/1382) اولويت
_ موندم با اين پولي که دستم اومده، يه دونه از اين
کمربنداي ماهواره اي لاغري تضميني بخرم، يا اينکه
زنگ بزنم بيان چاه خونه رو تخليه کنن؟
_ نيازي به پول خرج کردن نيست.اگه يخورده کمتر
بخوري، هر دو مشکلت حل ميشه!

والا به حضرت عباس!

(پنجشنبه 6/9/1382)
من و خانومم عاشقانه همديگه رو دوست داريم.
چي؟... صورتم؟...
آهان... اينو مي گين...
من راستش وقتي سرما مي خورم نمي دونم چرا سر و صورتم پر ميشه از اين کبوديا؟!

کتک نخوردم بابا، سرما خوردم، گير ندين شما هم!

(چهارشنبه 5/9/1382)
يک شيشه ويسکي مي خرم قربتا الي ا...

(چهارشنبه 5/9/1382)
آمار بازديد کننده هاي وبلاگم پايين اومده...
فايده اي نداره، مثل اينکه بايد سکسي نويسي رو شروع کنم!

دختري هستم بيست و دو ساله با علاقه ي شديدي به...

(سه شنبه 4/9/1382)
_ صحبت فوتبال شد، ياد اسماعيل حلالي افتادم. اين هلال
ماه بالاخره چي شد؟! رويت شد يا نشد؟
_ گفتي رويت شد يا نشد، منو ياد بابام انداختي، بنده خدا
ديشب مي گه پسرم، چرا رويت نمي شه با بابا حرفاتو بزني؟!
نکنه خجالت مي کشي ؟

گفتي مي کشی، تو بالاخره با اين حرفات منو مي کشی!

(يکشنبه 2/9/1382) فکر کوچيک، فکر بزرگ
_ طبق صحبتي که داشتيم، قرار شده که يه چيزي در حدود
پونصد هکتار زمين در اختيارمون بذارن که شهرک ساحلي تفريحي رو
اونجا احداث کنيم.
_ حالا پونصد هکتارم نشد، اشکالي نداره. يه دويست متري بدن کنار
ساحل، قايق راني راه بندازيم هم خيلي خوب مي شه ها! تازه،
مي تونيم چس فيل هم بفروشيم، خداييش خيلي درآمد داره!

آره خوب، اونم خوبه، برو خونتون!

(پنجشنبه 29/8/1382) مي خوام فرماندار بشم، بعدنا!
_ استيل بدنمو داري؟ عضله بازو رو مي بيني؟
_ چي؟ نخود فرنگي؟
_ نه، عضله!
_ آهان، ليمو ترش!
_ نه، بازو!

هيکلت خوب شده ها، گوگوري مگوري!

(چهارشنبه 28/8/1382)
_ الو سلام
_ الو...الو...صدا نمياد...
_ صدا نمياد؟
_ نه نمياد!
_ عجيبه، صداي تو خيلي واضحه
_ عجيبه آره، ولي صداي تو اصلا نمياد!
_ مي خواي قطع کنم دوباره بگيرم؟
_ آره، دوباره بگير، بلکه صدا بياد!
_ آهان، الان خوب شد؟
_ نه، خوب نشد که! صدا نمياد!
_ اصلا اگه صدامو ميشنوي، من حرفمو بزنم، تو فقط گوش کن.
_ نه ديگه، صداي تو اصلا نمياد. اگه تو چيزي بگي که من نميشنوم که!
_ کاري نداشتم، مي خواستم بگم اون پوله که خواسته بودي حاضره، خدافظ!...
_ الو... الو... خوب شد صدا! الو، نرو! کوشي؟! تو رو قرآن!
من نوکرتم صدا خوب شد!...
...
اه!...بنال ديگه سلام و احوالپرسي نداره که!

(دوشنبه 26/8/1382)
_ خانوم ببخشيد، ساعت چنده؟
_ برو خجالت بکش آقا! مي خواي با من دوست شي؟! من
اصلا تو رو لايق اين حرفا نمي دونم. پسره ي بي ريخت! عجب
دور و زمونه اي شده والا بخدا. اين همه آدم اينجان، يه راست
مياي از من ساعت مي پرسي که با من دوست شي؟!
_ والا من فقط مي خواستم بدونم ساعت چنده، ولي
شما مثل اينکه بيشتر از اين حرفا مشتاقي!

وا، يه چيزي ميگه ها، معلومه که نيستم!

(جمعه 23/8/1382)
_ببخشيد آقاي دکتر، يه سوال داشتم. نمي دونم چرا
از وقتي که از خمير دندون بجاي خمير ريش استفاده
مي کنم،... هيچي،...هيچي، سوالم برطرف شد!

(چهارشنبه 21/8/1382)
_ خوب،... تابلوي ديجيتالي داور، نوزده دقيقه وقت تلف شده رو
نشون ميده!... نه، نه... ظاهرا اشتباه کرده و بيست و چهار
دقيقه وقت تلف شده اعلام مي شه!
خوب،... توي اين فاصله بازيکن شماره ي بيست و چهار هم بجاي
بازيکن شماره ي نوزده وارد زمين مي شه!

امان از اين داورا با اين گيج بازياشون!

(دوشنبه 19/8/1382) وقتي مامان لباس کوچولوشو عوض مي کنه...
_ شَتلاي کي مال مامانه؟
_ من!
_ پَپلاي کي مال مامانه؟
_ من!
_ لباي کي مال مامانه؟
_ من!
_ ممل مامان مال کيه؟
_ من!
_ بغل مامان مال کيه؟
_ من!
...
...
...
اين بچه از هر نظر به باباش رفته!

(شنبه 17/8/1382)
_ امروز يه بسته شکلات m&m کش رفتم، خيلي حال داد!
_ اي ولا! دمت گرم! بيار بخوريمش! از کجا کش رفتي پسر؟
_ توي کمد تو!
_ چي؟!!! به کمد من دست...
_ ولش کن، بيا بخوريم، حالشو ببريم!

(جمعه 16/8/1382)
_ آقا ببخشيد، شما دوست سالهاي دور من نيستيد؟
_ چرا هستم اتفاقا آقاي عزيز! اگرم خوب فکر کني يادت
مياد که اون زمان ده هزار تومن ازم قرض گرفتي و ديگه
پيدات نشد!
_عجيبه پس چرا اصلا چهره تون واسه ي من آشنا نيست؟!

من بدهکار بودم؟ چي ميگه اين يارو؟!

(پنجشنبه 15/8/1382)
_ اين توصيه رو از من بپذير، هيچ وقت زن نگير! از اين
جماعت هر چي بگم کم گفتم!
_ شما مثل اينکه متوجه نيستي!
_ متوجه چي؟
_ مرد حسابي، شما الان توي مراسم عروسي بنده
تشريف دارين! قاعدتا منم ميشم داماد اين ماجرا، نه؟
_ نه خوب...! منافاتي نداره که!!! داره مگه؟ جون من
داره؟ اگه داره بگو ها! چيز کن! تو...

ادامه نده قربونت برم!

(پنجشنبه 15/8/1382)
اينجوري نمي شه،
بايد هر جوري شده بهش بگم.
خجالت مي کشم ولي من که!
اما بايد بگم...
مي ترسم ناراحت شه ها!
شايد اصلا عصباني شه از دستم!
عصباني؟!... عصباني واسه چي آخه دختر؟
نع! نهايتش اينه که تحويل نمي گيره ديگه!
البته ممکنه که قرمز شه ها...، ولي از خجالت!
آره، آره،...
آخه مي دونين، واسنکه آدم محجوبيه.
اون بايد بدونه که من...
وقتي تنها شديم بهش مي گم!
معلومه که بايد تنها شيم خنگ خدا!...
آره، اينجوري بهتره. دوتامون کمتر خجالت مي کشيم!
دل تو دلم نيست خدايا!
...
آهان، تنها شد!
بهش بگم؟
نگم؟
روم نمي شه آخه!
خدايا، چي کار کنم؟ ...
مي گم! مي گم!
...
...
آقاي رييس، يقه ي کتتون ان دماغيه!!!

(سه شنبه 13/8/1382)
_ بابا اين فقط احساسمه. تو يعني نقش احساسو انکار مي کني؟
يعني ميگي من اصلا نبايد به احساساتم بها بدم؟ هان؟ نبايد؟
ميشه بدون احساس زندگي کرد اصلا؟ تو خودت مي توني؟
فکر مي کني کسي هست که بتونه؟ نمي تونه ديگه! نمي شه اصلا!
احساس اگه مهم ترين شاخص معنوي بشر نباشه، يکي از مهم ترينا
که هست! اصلا آقا جون من احساساتيم، احساساتي!
_ از من گفتن، اسير احساس نشو!
_ صد هزار بار ديگه ام که بگي اسير احساس نشو، من بازم مي گم:
من امروز احساس مي کنم دلم کمي درد مي کنه!

(دوشنبه 12/8/1382)
_ مربي شون بازيمو ديد. خوشش اومد و گفت که من بدرد
تيمشون مي خورم. خلاصه باهاشون قرار داد بستم.
_ ا... چه خوب! کدوم تيم حالا؟
_ استقلال! اس اس آث ميلان! اينه...!
_ استقلال تهران؟!
_ حالا بويين زهرا و تهران نداره که!

پرسپوليس تنب کوچک، سوراخه...!

(يکشنبه 11/8/1382)
ديگه بهيچ عنوان نمي نويسم، چون حس نوشتن ندارم...تمام!
...
...
...
... باشه بابا، باشه، مي نويسم!...

صرفا گفتيم يه تيريپ لوس کنيم بلکه محبوبيتمون بره بالا!

(يکشنبه 11/8/1382)
_ روزه يي؟
_ نه، خوب شدم!

(جمعه 9/8/1382)
_ الو سلام، ببخشيد با آزيتا خانم کار داشتم.
_ شما؟
_ من برادرشون هستم!
_ مرد حسابي من باباشم! تو چه جوري برادرش شدي؟
_ چيزه...تته...پته... منزله مگه اونجا؟... محل کار بود که...
چيز کن... من خوب برادر دينيشم ديگه!

يه باباي ديني اي من از تو درآرم...!

(پنجشنبه 8/8/1382)
نور خورشيد هر لحظه فقط نصف زمينو روشن مي کنه،
گر چه هر دو نيمکره رو به يه اندازه دوست داره!

_ اين جمله رو کي گفته؟
_ فيلسوف بزرگ، رنه دکارت.
_ عجب جمله ي توپي!
_ شوخي کردم خودم گفتم!
_ گند زدي با اين جمله هاي مسخره ت!

(چهارشنبه 7/8/1382) افسوس!
_ اين اداها چيه درمياري؟ چرادهنتو يه وري مي کني؟
_ هيچي دارم سعي مي کنم لبمو برسونم به لپم!
_ واسه چي آخه خنگ خدا؟
_ با خودم قرار گذاشته بودم هرجوري شده ده هزارمين
ويزيتور وبلاگمو ماچش کنم، ازقضا خودم از آب در اومدم!

افسوس!... چه سناريوها نوشته بودم تو مغزم واسه
ده هزارمين نفر!!!

(دوشنبه 5/8/1382) سياسي
_ اين پلوتوکول الحاقي که ميگن، چيه؟!
_ خنگ خدا همون سمفوزيومه ديگه!

واقعا نمي دونستي يا داري منو سر کار ميذاري؟!

(شنبه 3/8/1382) دروغ مصلحتي
اگه بهش بگم که کاسه ي ماست از دست من افتاده روي زمين و
اتاق پذيرايي رو به گند کشونده، شلوارمو مي کشه روي سرم!
پس بهش مي گم که کاسه ي ماست از دست اين آقا پسرتون
افتاده و اتاق پذيرايي رو به گند کشونده!
اينجوري به جاي الم شنگه راه انداختن، خنده ي بلندي مي کنه و
مي گه:
امان از دست اين کوچولوي 2 ساله ي ما ! چقدر با نمکه اين بچه!

بخاطر خودشه، نه بخاطر خودم، باور کنيد!

(پنجشنبه 1/8/1382) دست و پا شکسته عربي رو مي فهمم!

# انا انزلنا ضربت شديده، بالوسايل الفلزيه، علي فرق الداماد،
في المراسم التقاضا، وقلمن الساقهو و انقطع نخاعهو و هو
لا يسمع چيزي، بدليل الواحد الکشيده و ان ذلک الکشيده شديدا !
#

فکر کنم مي خواسته بگه دوستم داره!
بايد هر چه زودتر مراسم خواستگاري رو رديف کنم.

مامان! مي خوامش! هر چه سريعتر!...

(چهارشنبه 30/7/1382)
خيره شده به صفحه ي تلويزيون که من يهو وارد
اتاق مي شم. بد جوري جا مي خوره! مي گه:
_ چه ماشينايين اين بنزا، نه؟ نيگا کن!...
_ آره، بنز که آره، ماشين خوبيه. ولي من فکر
مي کردم به اون دخترايي خيره شدي که دارن
دورش مي رقصن!
_ نه بابا، بچه شدي؟!

منم گاهي اوقاتي يه حرفايي مي زنم هاااااااا...!

(سه شنبه 29/7/1382)
خجسته سالروز تولدت رو به همسر گراميت
تبريک و تسليت عرض مي کنم و از اين بابت
واقعا متاسفم!

باز اين چه شورش است...

(يکشنبه 27/7/1382)
_ لباس پرستارا سفيده که! پس چرا شما لباستون اين رنگيه؟
_ من پرستار نيستم، مهماندار هواپيمام!
_ آها، اينا دو مقوله س!

(شنبه 26/7/1382)
_ من يه دعاي چند صفخه اي دارم واسه همين اموال گمشده.
مي خونمش واست. ايشالا پيدا ميشه، غصه نخور!
_ آره بخون، اون حقوق سه ماهم بود. حالا کي واسم مي خونيش؟
_ به محض اينکه پيداش کنم! راستش خود دعا رو گم کردم!

تو رو خدا، يکي يه دعا بخونه، بلکه ما اين دعاهه رو
پيدا کنيم. بدجوري لنگيم!

(جمعه 25/7/1382) عکساش مياد آخه!
تو رو قرآن به اين خانم شيرين عبادي بگين وقتي
ميره اونور آب، روسريشو در نياره!

من جنبه شو نداااااااااااااارم! به کي بگم؟!

(جمعه 25/7/1382) گرفتاري شديم ها!
_ يادت نمياد چي گفتم؟
_ نه! گوش نمي کردم راستش. اما يه چيزايي گفتي
در مورد زري، شوهر سارا، نامزد نازيلا، شرکت نفت،
جهاز، مهريه ي سر سفره، پسر عموي توي آمريکا،
رستوران، طلا، چشم و ابرو، پولدار، مايکروفر، سينه ريز،
آنتاليا، عمل گونه و اينا...
_ خيلي بي احساسي! مهم ترين حرفاي زندگي منو
نشنيده گرفتي؟
_ نه عزيزم، فکرم اونموقع مشغول بود. من دوستت دارم!
_ آخ جون پس دوباره واست مي گم! ببين، زري رو که
ميشناسي! مي شه خاله ي عمه ي ناتني همسايه ي...

وا...! تو رو خدا؟!

(پنجشنبه 24/7/1382) مرکز شهر اصفهان
_ آقا ببخشيد، تهران مي خوام برم، از کدوم ور برم؟
_ کاري نداره که، مي ري احمد آباد، از اونجا مستقي....................م،
مستقي.................م، مستقي..................م!
_ تو رو قرآن؟
_ آره، ولي وقتي رسيدي اونجا، باز يه سوال بکن!
_ دستت درد نکنه بخدا !

مشکل دو تا شد، حالا احمد آبادو چه جوري پيدا کنم؟!

(چهارشنبه 23/7/1382) چي بگه آخه آدم؟!
_ آقا ساعتت چيه؟
_ والا... سواچه! قابلي نداره!
_ سوراچ موراچ چيه ديگه؟!
_ اسم ساعتمه قربان.
_ مگه من پرسيدم ساعتت چيه؟! من مي گم ساعتت چيه!
_ آها... هشت و پنجاه دقيقه.
_ چي؟
_ نه و ده کم! ده تا از نه، کمتر!

سوراچ موراچ من نيمي دانم چيه!

( سه شنبه 22/7/1382 )
_ ببين، حوضچه ي پرورش ماهي راه انداختن که يه کار
الکي نيست. کلي مقدمات داره، کلي پارامترا هست که
توي انجام همچين کاري دخيلن. همينجوري نيست که!
بارها هم من مفصلا واست توضيح دادم اين موضوعو.
فکر مي کنم متوجه شده باشي که منطقه ي ما، منطقه ي
مناسبي براي ايجاد حوضچه هاي پرورش ماهي نيست.
_ آره، اون که بله، ولي خوب کاش اينجا يه حوضچه ي ماهي
بزنن! خيلي خوب ميشه!

آره، خوب ميشه ديوار جان!

(سه شنبه 22/7/1382)
_ اين ترانه ي جديد سعيد محمديه، راديو فردا
پخش مي کنه، آره؟
_ من تحسين مي کنم قوه ي تشخيصتو، همونطور
که گفتي، اين آهنگ When ever معروفترين ترانه ي
خانوم شاکيرا، يکي از مشهورترين خواننده هاي
الان دنياست!

(يکشنبه 20/7/1382) تلفن
_ الو سلاااااااااااااااااااااام...!
_ به به سلااااااااااااااااااام! خانوم خانومااااااااااااااااااااااااااا !
_ ا... ببخشيد آقا، اشتباه گرفتم ظاهرا !
_ بي خيال بابا قطع نکن! قول مي دم از اصل جنس
باهات قشنگتر صحبت کنم!

عزيزم خوب...................ي ؟!

(شنبه 19/7/1382) جناب رييس
_ داشتي چي مي گفتي به بغل دستيت؟
_ هيچي جناب رييس، داشتم در رابطه با شعور و درايت
شما واسه همکاران صحبت مي کردم.
_ آفرين! شما از اين به بعد به سمت مشاور عالي شرکت
منصوب مي شين تا از نظرات و مشورت هاي شما در راه
پيشبرد اهداف شرکت استفاده کنيم. حالا چي مي گفتي؟
_ هيچي، داشتم مي گفتم من تا بحال رييس به اين
بي شعوري و بي درايتي نديدم!!!
_ چي؟!!!!
_ ببخشيد ديدم، ديدم!... نه نه نديدم!... چرا چرا ديدم!

خاک ندارين، خاک؟! مي گن واسه سر مفيده!

( جمعه 18/7/1382)
_ اسمت چيه؟
_ اسمم جابره ولي مي توني بهم عبدالعزيز بن حمد النصر محمود
خميس السعد تنتوري ابراهيم البلوشي سوايد بن حداد جاسم الکواري بگي!
_ باشه. حالت چطوره عبدالعزيز بن حمد النصر محمود خميس السعد
تنتوري ابراهيم البلوشي سوايد بن حداد جاسم الکواري؟!...

(پنجشنبه 17/7/1382) آدا گوره ليوا گاريني دماتزو 3-3-4 ديسکورتو 3-0
_ ايشون مي گه ما قبل از بازي تمرينات ويژه اي رو انجام
داديم و با بچه ها سيستم 2-5-3 رو کار کرديم(!) و بهمين
ترتيب تونستيم با توجه به چيزايي که قبل از بازي گفته بوديم
و تذکراتي که داخل بازي به بچه ها داديم و همينطور امتياز
ميزباني و در حاليکه داور خيلي بد داوري مي کرد و همينطور
تماشاچي هاي خوب و فهيم ما کمک کردن تا ما بتونيم اين
بازي رو 3-0 ببريم و در ضمن ايشون اشاره اي داشت به...
_ ببخشيد ظاهرا سيستم رو 3-3-4 گفتن ولي شما فرمودين 2-5-3 !
_ نه ديگه، همون 2-5-3 !

تو به اون چيکار داري، به من گوش کن!

(چهارشنبه 16/7/1382) تغييرات آني!
_ به به...، چه فرشته ي نازنيني! مي تو نيم با هم آشنا شيم؟
_ احمق، من خانومتم!
منتهي با تغييراتي در گونه، سينه، چونه، پوست، دماغ، لب،
چشم، ناخن، هاي لايت(!)، اپي ليدي(!)،...

( سه شنبه 15/7/1382 ) کلاس
_ آقاي گارسون! چرا روي پيتزاهاتون اسماشو ننوشتين؟
حالا ما از کجا بفهميم اينا کدومشون supersuprim پيتزاس،
کدوم يکي rhinoceros پيتزاس، کدوم يکي ourselves پيتزاس
و کدوم يکي jumble sale پيتزا؟!
_ فرقي نمي کنه خانوم، همش يه آشغاله، حالا با يکي دو تا پر پياز
بالا و پايين!

بخورين نوش جونتون!

(دوشنبه 14/7/1382)
_ کجاش ايتالياييه قربونت برم؟! اين که مارک کفش ملي هم
زيرش حک شده که!
_ اون اشتباس، اين کفش، اصل ايتالياست!
_ آخه مارک کفش ملي...
_ آخه نداره، اين کفش ايتالياييه، تو هم مي خريش، قيمتشم
مقطوعه!... ببينم... تو مثيکه هنوز متوجه سيبيل من نشدي، نه؟!...

خوب که فکرشو مي کنم مي بينم اصل ايتالياست لامصب!...

( يکشنبه 13/7/1382 )
_ ببين، تو دوست دختر داري؟
_ ا...ه ! هر روز من بايد به همين سوال شما دخترا
جواب بدم! بابا جون، من چشمم فقط تو رو گرفته!

چرا هيچ کي حرفمو باور نمي کنه؟!

( سه شنبه 8/7/1382 )

_ (مشترک مورد نظر در دسترس نمي باشد)
_ خيلي ممنون، اشکال نداره!
_ (no response to paging)
_ ببخشيد نفهميدم چي گفتي!
_ (مشترک مورد نظر در دسترس نمي باشد)
_ دست شما درد نکنه، فقط مي خواستم حالشو بپرسم!
_ (no response to paging)
_ ok, سلام برسون!
_ (مشترک مورد نظر در دسترس نمي باشد)
_ باشه، تو رو خدا خودتو ناراحت نکن! خدافظ! خدافظ!

عجب خانم دلسوز و مهربوني بود...!

(یکشنبه 6/7/1382 )
_ وایسا ببینم، تا حالا اون یکی پات از نصف
قطع بود. چي شد يهو اون يکي خوب شد، اين يکي
پات نصف شد؟!
_ تو به اين کاراش چي کار داري؟!... کمکتو بکن!

به من عاجز کمک کنید!

(جمعه 4/7/1382)
_ ببین می خوام یه اعترافی بکنم.
_ چه اعترافی؟
_ راستش ...راستش...حوادث 11 سپتامبر کار من بوده!
_ بیشین بابا!

مرد حسابی، لااقل می ذاشتی یخورده شاخ و برگ بدیم بهش !...

(پنجشنبه 3/7/1382)
_ خوب ... خانومت چطوره راستی؟
_ خوبه، اونم خوبه!
_ از طرف من ببوسش!
_ هوی آشغال!حرف دهنتو بفهم!...

خیله خوب بابا، از طرف خودت ببوسش! عقب مونده !...

(چهارشنبه 2/7/1382)
_ واسه دو روزم که شده، یه سفر برو اونور آب!
_ ok، واسه چی حالا؟
_ واسه اینکه لهجه غلیظ اینگلیسیت حداقل یه مناسبتی داشته باشه!

(دوشنبه 31/6/1382) عسلویه
_ ببخشید آقا توی این شهر، کافی نت پیدا میشه؟
_ کافی نت که نه، ولی شیرینی سرا یخورده اونورتره!

(پنجشنبه 27/6/1382) جشن عاطفه ها
_ به به به، سلام کوچولو! آخی! چه بادکنک قشنگی! چه لپایی!
آفرین، آفرین! شما اسمت چیه؟
_ آد..دا ! (...اسمش مریمه!)
_ به به چه اسم قشنگی!مریم جون چند سالته؟
_ آد..دا ! (... یه سال و4 ماهشه )
_ آخی! مریم جان، هدفت از شرکت در جشن عاطفه ها چی بوده؟
_ آد..دا ! (... هدف این بچه از شرکت در جشن عاطفه ها
این بوده که در حد توان بتونه کمکی بکنه به همنوعان خودش و شاید
که با شرکت در این جشن، بتونه لبخندی رو برگوشه لبان نیازمندی
بنشونه و این، برای این دختر نیکوکار ما، ارزش زیادی داره و اونرو
از انجام کار خودش، راضی و خوشنود نگه می داره!)
_ آفرین! آفرین دختر خوب و نیکوکار!
_ آد..دا !

(پنجشنبه 27/6/1382)
صد دفعه گفتم شلوار نو که می خرین، خوب وارسیش کنین که همه
مارک و بر چسباشو کنده باشین، وگرنه اینجوری میشه !

آبروم رفت !

(جمعه 21/6/1382)
_ نظرتون چيه؟
_ والا... رستورانتون از هر نظر عاليه، من بهتون تبريک مي گم.
فقط... اگه امکان داره يه مقدار خانوماي بد حجابشو بيشتر کنين!...

(پنجشنبه 20/6/1382) Face to Face
_ سير خوردي، پيازم که خام خام گاز زدي، خوابتم مياد!
_ آره، از کجا فهميدي؟
_ هيچي، نفس عميق من همزمان شد با خميازه ي شديد تو!

(چهارشنبه 19/6/1382)
نع! با اين ماچ و بوسه فرستادناي توي مسنجر، کاري
پيش نمي ره. بايد يه فکر اساسي کرد!

(سه شنبه 18/6/1382)
_ احساس مي کنم مي خواي يه چيزي بهم بگي...
_ احساساتي نشو، مهم نيست که تو ديروز با اون حرفت جلوي همه منو ضايع
کردي، من اصلا بهش فکر نمي کنم، از يادم رفته بود خداييش!

(دوشنبه 17/6/1382) روابط عمومي
_ عزيزم يه گردنبند درست کردم خيلي خوشگله. خيلي بابتش
زحمت کشيدم. مي خوام بدمش به تو. مي دوني،
آخه من خيلي تو رو ...
_ راستي فرهاد مجيدي رو ديدي چه گلي زد؟! يه
دريبل دو طرفه ي مشتي زد به بازیکن حریف. سر ضرب چنان شوتي
زد که اصلا من جا خوردم.چه شوتي! چه شوتي!
_ تو چه شوتي!

(شنبه 15/6/1382) کمبود
_ خانوما آقايون، چي ميل دارين؟
_ قهوه
_ قهوه
_ قهوه
_ قهوه
_ قهوه
_ قهوه
_ قهوه
_ قهوه
_ شربت پرتقال!

دوست داري متفاوت باشي ها !

(جمعه 14/6/1382)
_ باز ول دادي ها!
_ اي بابا من نبودم
_ مگه غير از من و تو کسي ام اينجا هست؟
_ چه ربطي داره؟
_ چي چه ربطي داره؟
_ يعني چي که چي چه ربطي داره به چي؟!
...

باز بحثو عوض کرد!

(پنجشنبه 13/6/1382) مسابقه ي راديويي
_ دوست عزيز از کجا تماس مي گيريد؟
_ از منزل!
_ بسيار عالي! خوب،... سوال مسابقه: از بين تيمهاي ذوب آهن اصفهان و
تراکتورسازي تبريز، کدوم تيم مربوط به شهر تبريزه؟!
_ سوالاي سخت سخت مي پرسين!
_ خوب يه راهنمايي مي کنم،... تراکتورسازي! حالا جواب چي ميشه؟
_ ذوب آهن اصفاهان!!!
_ خير... يه فرصت ديگه هم به شما مي ديم!
_ پرسپوليس؟!!
_ نخير قربان از بين اين دو تيم عرض کردم، ذوب آهن اصفهان و تراکتورسازي تبريز...
_ اصفاهان؟!!!
_قبول مي کنيم ازتون، جواب مسابقه تراکتورسازي تبريز بود!


( دوشنبه 10/6/1382 )
مي گم: ايشالا سال ديگه حشن تولدمو مي گيرم، شما هم تشريف بيارين.
مي گه: اووووو...سال بعد؟! اصلا کي مي دونه تولد سال بعدشو مي بينه يا نه؟!
والا... آدميه ديگه!

تو دل صجبتش يه بلا نسبت شما هم بوده... لابد!

( يکشنبه 9/6/1382 )
اينجا تهران است،
صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران - لندن!

(سه شنبه 4/6/1382) جماعت نسوان
_ عزيزم سرم خيلي گيج ميره ، همه چيزو دو تا مي بينم.
_ مي تونم يه سوال ازت بپرسم؟
_ جونم بپرس
_ منم دو تا مي بيني؟
_ آره
_ خوب ... كدوممونو بيشتر دوست داري؟!!!...

ا ... سه تا شدين!

(شنبه 1/6/1382 ) دنيا كوچيك
وقتي توي ماشين تنهاست كولرش روشنه و حال ميكنه و ما هم بيرون ميپزيم از گرما
وقتي ما سوار ميشيم كولره خاموش ميشه و همه با هم ميپزيم از گرما

گرمارو تحمل ميكنه و پيش خودش حال ميكنه كه واسه ما كولرو نزده
گرمارو تحمل ميكنم و پيش خودم حال ميكنم كه داره حال ميكنه به اين راحتي ... به اين ارزوني

عسلويه ، نزديكيهاي بوشهر - روزي از روزهاي گرم تابستان

(سه شنبه 28/5/1382)
اينجا عسلويه است
و خوش بحال ديويد بكهام!...

(يكشنبه 26/5/1382)
اينجا عسلويه است
اينجا همه لاتند!
همين بس كه اينجا هيچ كس نشسته نمي شاشد!

(جمعه 24/5/1382)
اينجا عسلويه است
خرتب مي كند در اينجا،
اما من هنوز تب نكرده ام!

(پنجشنبه 23/5/1382)
اينجا عسلويه است
هوا بس ناجوانمردانه گرم است ...

(سه شنبه 21/5/1382) ما هم که گوسفند...!
اگه ادعا مي کني که وسيله ي پذيرايي فراهم نيست، لااقل
اون قوطياي نسکافه و کافي ميت رو از روي ميز جلوي آدم بردار
که نشه ارتباطشون داد با آب جوش!...

( يکشنبه 19/5/1382 ) بابا اين هنوز دو سالشم نشده!
_ عزيزم بگو چشم!
_ دشت!
_ نه فدات شم، بگو چشم!
_ دشت!
_ خوب، اشکالي نداره همينم خوبه... حالا... اگه کسي ازت پرسيد به من
کمک مي کني؟ بهش بگو چشم، باشه؟
_ باچه!
_ خوب... حالا... عزيزم به من کمک مي کني؟
_ نه!!!
_ نشد! يه بار ديگه... بگو چشم!
_ دشت!
_ حالا به من کمک مي کني؟
_ نه!!!

بزنم توي مخش ها...!

(چهارشنبه 15/5/1382) بخاطر من یا ساناز؟
_عمرا بیام مهمونی امشبو.
_ لوس نکن بابا پاشو بیا. سانازم هست.
_ اِ...چرا از اول نگفتی سانازم هست؟! باشه میام،
ولی باور کن فقط بخاطر تو دارم میام ها!

(دوشنبه 13/5/1382)
اولي و دومي به سومي: تو کجا درس خوندي؟
_ شريف
_ مااااااااااااااااااااا.............
سومي و اولي به دومي: تو کجا درس خوندي؟
_ هاروارد
_ ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا................
دومي و سومي به اولي: تو کجا درس خوندي؟
_ آزاد اسلامي تنب کوچک واحد منزل محرم فرمان صحاف جنب تعمير تور ماهيگيري بن زايد!
_ مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.............

( يک شنبه 12/5/1382 )
_ سلام پسرای شیطون! بچه ها!
قول می دين که ديگه زنگ ما رو نزنين، آره؟
_ (همه با هم) چشم... فقط پس مي شه بگين زنگتون کدومه؟!

ميگم... ما که مشکلمون حل شد. خدا به داد 23 واحد ديگه برسه!

( چهارشنبه 8/5/1382 ) پدر و پسر
_ بابا واسه چي خانومه رو سوارش کردي؟
_ مي خواستم بهش کمک کنم پسرم! بابات دوست داره به همه کمک کنه!
اون ماشينه رو نيگا کن!
_ پس چرا بهش گفتي عزيزم؟
_ !!!... محبت هميشه خوبه پسرم! اون درخته رو!
_ چرا پس شماره تلفن دادي بابا بهش؟
_ خوب بايد بتونه زنگ بزنه ازمن تشکر کنه ديگه، نه؟! اون آقاهه رو نيگا چه جوري
راه ميره!
_ پس چرا بهش گفتي اگه خانومم گوشي رو برداشت قطع کن؟
_ !!!... عزيزم بابات که دوست نداره همه در جريان نيکوکارياش قرار بگيرن که! اگه گفتي
هزار پا چند تا پا داره؟!
_ بابا خودمونيم لپشو چرا کشيدي؟
_ ... اِ ... چيزه ... غلط کردم بابا!

(سه شنبه 7/5/1382) راست ميگي!
دوستان عزيز، بنده بهيچ عنوان مسؤوليت اين بويي رو که
تا چند لحظه ي ديگه همه جا مي پيچه بعهده نمي گيرم،
نمي دونمم کار کي بوده؟!

(دوشنبه 6/5/1382) دوبي
مرسي بابت يکساعت و نيم توضيحي که در مورد دوبي و
امارات و اميرنشينا و نحوه ي زندگي مردم و همه چيز دوبي
گفتي، اما من فقط قيمت بليتتو پرسيده بودم!

حالا ميشه بگي؟

( جمعه 3/5/1382 ) نامزد
_ تبريک مي گم شما بعنوان تنها کانديداي انتخابات،
پس از آراي باطله، مقام دوم رو کسب کردين!...

(چهارشنبه 1/5/1382 ) تو هیچ وقت منو قبول نداشتی!
_ عزیزم، بین من و انیشتین، کدوممون فیزیکش بهتره؟!
_ خوب معلومه انیشتین.
_ خاک بر سر غریبه پرستت کنن!

( سه شنبه 31/4/1382 ) ادب مرد...
_ از قديم گفتن ادب مرد به ز دولت اوست.
_ البته من زياد موافق نيستم.
_ بيجا کردي موافق نيستي گوساله! آشغال! عوضي! مرتيکه ي دو زاري!
ميگم ادب مرد به ز دولت اوست، يعني هست، ديگه اين عنتر بازيا
چيه در مياري؟! ميمون! پلشت! بکشم سيفونو بري پايين؟!...

موافق شدم!

( جمعه 27/4/1382 )
_ راستي گفتي خرطوم. آبريزش بينيت چطوره، خوب شد؟!

(پنجشنبه 26/4/1382) من؟
_ خيلي خاله زنکي!
_ من خاله زنکم؟ خيلي ناراحت شدم از اين حرفت
اون روزم که بهم گفتي چقدر بلند بلند مي خندي
يادم نرفته! بعدشم سارا اينا که رفته بودن خونه ي
ساناز اينا، علي برگشته بوده به شوهر ساناز گفته بوده
که وقتي من و تو رفته بوديم پيش اونا از...
_ فراموشش کن! من خاله زنکم!

( چهارشنبه 25/4/1382 ) راست ميگه!
_ببين! مي شه از اين زاويه به قضيه ي لاله و لادن
نيگا کرد که خوب يکسري دانشمند برجسته
اومدن روي يه موضوع نادر، تحقيقات بشر
رو کاملتر کردن.
_ نه ديگه تو داري احساسي برخورد مي کني
چون به نظر من اينطوري بوده که يکسري
دانشمند برجسته اومدن روي يه موضوع نادر،
تحقيقات بشر رو کاملتر کردن!
_ راست ميگي ها! به نکته ي جديدي اشاره کردي!

( سه شنبه 17/4/1382 ) توصيه ايمني
ميگه: تو رو قرآن موقعي که داري از زير پل عابر از خيابون
رد مي شي، ماشينا رو بپا.
چون همه که نمي دونن تو بي شعوري که!

( دوشنبه 16/4/1382 ) اصل حال...
ول کن سرطانتو، راجع بهش حالا بعداْ حرف مي زنيم.
خودت چطوري؟!...

( شنبه 14/4/1382 )
_ عزيزم امشب بريم بام تهران؟
_ نع!
_ بلبلبلبلبلبلبلبلبلب!بلبلبلبلبلبلب
بلبلبلبلبلبلببلب؟بلبلبلبلبلبلبلبلبل
بلبلبل.بلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبل
بلبلبلبلبلبلبلبلبلب؟بلب!بلبلبلبلبل
بلبلبلبلبلبلب.بلبلبلبلبلبلبلبلبلببلب
بلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلبلب
بلبلبلبلبلبلبل؟بلبلبلبلبلبلبلبلبلبلب
بلبلبلبلبلبلبلب!لبلبلبلبلبلبلبلبلبلب
بلبلبلبلبلبلبلبلب.بلبلبلبلبلبلبلبلب!...
_ باشه بريم!

( شنبه 14/4/1382 )
_ اين ديگه چيه اومده توي صف نونوايي؟
_ هم زن برقي اکبر آقا ايناست. 128 کاره س! نونم مي خره!

ايشالا عروسيش!

( جمعه 13/4/1382 )
کسي مي تونه يه عکس بهم قرض بده؟
ازم عکس خواسته... ندارم!

( سه شنبه 10/4/1382 ) تلفن
_ الو سلام
_ سلام هلن جونم!
_ هلن کيه؟!
_ اوخ... هليا جونم!
_ هليا؟!
_ اشتباه شد مي خواستم بگم ساناز من!
_ ساناز؟!
_ آني... چطوري آني؟
_ آني کيه؟
_ سميرا... دلم خيلي واست تنگ شده بود!!
_سميرا؟!
_ آها! سوگل، مي بوسمت!!
_ سوگل؟!!
_ اصلا... اصلا ببخشيد، شما؟
_ مريم
_ کدوم مريم؟ مروتي؟
_ نه
_ عزتي؟
_ نه
_ حشمتي؟
_ نه
_ صادقي؟
_ نه
_ ببخشيد، مريم خانوم...؟
_ بزرگي
_ اجازه بدين... من اسمتونو به ليست اضافه کنم!...
خوب... مريم، عزيزم! چطوري؟ خيلي دلم هواتو کرده بود!!!...


بزرگي نداشتم توي ليست!

(دوشنبه 9/4/1382 )
مسخره س که آدم دماغشو عمل کرده باشه
ولي هنوز خنگ باشه!

(شنبه 7/3/1382 )
بزودي در اين مکان، لعنت بر پدر و مادر کسي مي شود که
آشغال بريزد!!!

(جمعه 6/3/1382 ) بنده خدا ...
_ براي دهمين بار عرض مي کنم. دوشيزه خانم! آيا
حاضريد به عقد حاج آقا دربياييد، عن المهر المعلوم؟
_ براي دهمين بار عرض مي کنم.نع!!!
_ بنده چيزي نشنيدم!( حاج آقا فقط يک لحظه ديگر
به بنده اجازه عنايت فرماييد) براي يازدهمين بار عرض مي کنم...

امشب خلاصه بايد عروس شي!

(يکشنبه 1/4/1382 ) تخم مرغ گنديده
_ پسرم! اگه بهت مي گم وقتي مي خواي اينکارو بکني
برو توي توالت، منظورم اينه که
همونجا بموني تا بوش بره، بعد بياي توي
جمع. باشه بابا؟ اينجوري زشته!
_ چشم بابا! حالا با اين چطوري؟ پوهـــــــــــــــــــــف...

زن! چند دفعه بهت گفتم انقدر لوبيا نده به خورد اين بچه!

( چهارشنبه 28/3/1382 )
اگه اينهمه به جونم قسم نمي خورد، نمي فهميدم
که مثل سگ داره بهم دروغ ميگه!

( دوشنبه 26/3/1382 ) والا...
نه به اين پلک زدنات،
نه به پرپشتي سيبيلات...

( يکشنبه 25/3/1382 ) شباهت
_تو به شدت شبيه براد پيتي؟
_ (نيشم وا ميشه، خوشم مياد) والا چه عرض کنم...
فکر کنم کمي باشم! نمي دونم... آره فکر کنم...
_ آخ ببخشيد، ببخشيد، اون دادشت بود، تو شبيه اسبي،
حواسم نبود، ببخشيد!

( سه شنبه 20/3/1382 ) چي ميگن اينا؟...
نمي دونن چرا سرلاک بچه شون دو روز يه بار تموم مي شه؟
... کي؟... من؟...
من نبودم!... به من چه؟!...

( دوشنبه 19/3/1382 ) اينم مي شه، اونم ميشه
توي يخبندوناي قطب شمال دارين مي گردين دنبال يه لقمه ماهي.
يهو يه خرس قطبي ميفته دنبالتون!
ترس شديد و سرماي وحشتناک باعث ميشه که چند لحظه
سر جاتون ميخکوب شين.
فورا به خودتون مياين.فرار ميکنين. در مي رين و در مي رين...
يهو مي رسين به يه ديواره ي يخي بلند که معلوم نيست از کجا
جلوتون سبز شد يه دفه!
ديگه هيچ جا نمي تونين برين. خرسه همينجور نزديک و نزديکتر
ميشه.
ناغافل يهو زمين يخي ترک برميداره و خرسه رو پرت ميکنه
روي يه تيکه ي يخي.
تيکه يخيه راه ميفته و همينجور ازتون دور ميشه. خرسه هم روش!
نفس راحتي مي کشين.
هنوز دارين خرسه رو نيگا مي کنين و باش حال ميکنين که يهو
ديواره ي يخي روبرو و پشت سرتون راه ميفتن سمت همديگه.
هيچ راه فراري ندارين.
چيزي نمونده له شين اون وسط.
با بدبختي و با کمک مستقيم امداد غيبي(!) خودتونو نجات مي دين
از مهلکه.
از لاي ديواره ها مياين بيرون.
ديواره ها محکم ميکوبن بهم.انگشتتون اون وسط گير ميکنه.
بخشکي شانس!
همينجور زور مي زنين و زور ميزنين و زور ميزنين که انگشته رو
در آرين... نمي شه که نمي شه.
به گريه ميفتين. کلا بنفش مي شين. نمي شه.
بازم زور مي زنين. آخر آخر آخرش بالاخره ميکشين بيرون لامصبو!!
انگشته فجيع درد مي گيره.
اصلا بي خيال ماهي و قدم زدن مي شين.
از خستگي و درد ميرين يه گوشه پيدا مي کنين. به هزار زور و
زحمت يه آلونک قطبي مي سازين که توش يه نمه استراحت کنين.

حالا...
ديدين بعد از يه ساعتي که خوابيدين و بيدار شدين، اون انگشته
چه جوري گزگز مي کنه؟...
من الان اونجوريم!!!

البته... يه جور ديگه هم ميشد گفت:
راستش انگشتم يخورده گزگز مي کنه!

( جمعه 16/3/1382 ) رو که نيست...

الا يا ايها ساقي ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها...

خودم اين شعرو گفتم!!! قشنگه؟
...
م.......رسي!

( دوشنبه 12/3/1382 ) مقصر
انقدر صداي خر و پفش بلنده که خودش از خواب بيدار مي شه!
يقه ي کيو بگيره حالا؟

( شنبه 10/3/1382 ) امروز؟
امروز منو به دوستت معرفي مي کني که ژولي پولي و
رعد و برق زده ام؟!
نمي گي شايد پس فردا که باهات بهم زدم، بخوام با
دوستت تريپ وردارم؟
نبايد تصوير خوبي از من توي ذهنش باشه؟ نبايد؟!...

( چهارشنبه 7/3/1382 ) ناراحتی نداره که!
سخت نگیر رفیق! من صرفا دماغموبا پیرهنت تمیز کرده بودم!

( سه شنبه 6/3/1382 ) ماه
_ عزيزم! عين ماه شدي امروز!
_ مرسي عزيزم... من به تو افتخار می کنم!
_ ممنونم، حالا مي خواي بريم پيش دکتر، فکري واسه
آبله هات بکنه؟! چون اصلا نمي شه نيگات کرد!

( دوشنبه 5/3/1382 ) حسين رضازاده
وقتي وارد گلفروشي شد و گلدون به اون گندگي رو
سفارش داد، فهميدم که اصرارش براي حضور من در
جشن افتتاح شرکت دوستاش، بي جهت نبوده!
بالاخره گلدون به اون سنگيني رو که نبايد يه خانوم
دستش بگيره!

هي پسر! تو چقدر خامي!

( چهارشنبه 31/2/1382 ) عاشقانه
_ شب بخوابي عزيزم!
_ منم همينطور!!!
_ ا... ببخشيد، من مي خواستم بگم خوب بخوابي!
_ راستشو بخواي منم مي خواستم بگم تو هم همينطور!

( سه شنبه 30/2/1382 ) خط مط !
من ديگه توي اين خط مطا نيستم.
ولي يادش بخير.دوراني بود. برو بيايي داشنم.
ميرفتم، ميومدم.
خداييش هر بار جايي مي رفتم، اقلکندش چار پنج نفر همرام بودن.
حيف شد...

حيف شد فروختمش! تاکسي خوبي بود!
چه خط خوبي بود اين پيچ شمرون - تجريش!
ديگه توي اين خط مطا نيستم!

( شنبه 27/2/1382 ) رفع اشکال
استاد: اگه سوالي داريد بفرماييد.
دانشجوي 1 : استاد، تا اينجاي درس،منظور شما صرفا فشار بالا بود؟
استاد: شما اول اجازه بده من درسم تموم شه! من تعجب مي کنم از شما!
دانشجوي 2 : ببخشيد، کدوم يکي از چهار مرحله اي که گفتين، مهمتره؟
استاد: چقدر شما خامي! اينهمه درس ندادم که اين سوالو بپرسي...
خوب، دوستان سوالي نيست؟
دانشجوي 3 : بين حجم سيلندر و حجم مذاب چه رابطه اي وجود داره؟
استاد: لطفا از اين سوالا نکن! اين مربوط به درس ديگه ايه. اگه بخوام
توضيح بدم، بايد هفت هشت ساعت حرف بزنم.
دانشجوي 4 : چرا در فرانسه روش گراويتي ترجيح داده مي شه؟
استاد: اين سوال بيجاست! چون هزار و يک فاکتور وجود داره، نه فقط
هميني که من گفتم.
دانشجوي 5 : پوسته ي سفيد کاربيدي رو چه جوري مي تونم از بين ببرم؟
استاد: سوالتو نشنيده مي گيرم!!!...
دوستان کسي ديگه سوال نداره؟... نداره؟... نداره؟...
چرا هيش کي سوال نمي کنه؟
من اينجام که ايرادات شما رو از بين ببرم ها!

( چهارشنبه 24/1/1382 ) دانشگاه...
وارد يكي از توالت هاي دانشگاه ميشي،
بدجوری تندته!
درو پشت سرت قفل مي كني،
يک آن، توجهت به نوشته اي پشت در جلب ميشه:
اينجا ديگه آخر خطه. بايد بكشي پايين!

اينجوري نيگام نكنين.شمام اگه بودين، همين كارو مي كردين!

( جمعه 19/2/1382 ) فقط به خاطر تو!
_ خانوم! شما مدتيه اينجا وايستادين، واسه خاطر منه؟
_ نخير آقاي محترم، واسه خاطر اتوبوسه!
_ اوخ ببخشيد، تابلو رو نديدم!... البته احساس کردم ها...
البته من ميشه اتوبوس باشم؟!!... البته خاک بر سر من!...
البته من ذليلم...
البته...

( پنجشنبه 18/2/1382 ) فرهيخته
_ من روي شما به عنوان يک شخصيت برجسته ي فرهنگي و
يک مدير لايق حساب کردم. با توجه به تعاريفي که از شما
شده، فکر مي کنم مي تونين رفتار و حرکات و سکنات کليه ي
افراد تحت پوشش اين مجموعه رو تطبيق بديد با آخرين و
پيشرفته ترين متد هاي مقوله ي روابط انساني در محيط کار.
_ من نوکرتم! شوما آقايي!... ما اگه واسه همه لاتيم، واسه
روفقا شوکولاتيم!! رو چشمم، چشم! دوروسش مي کونم...

( دوشنبه 15/2/1382 ) توصيه ي دوستانه!
اگه واسش ادعا کردين که جز اون با هيچ کس ديگه اي نيستين
و توي مايه هاي پيغمبر پاکين و وفادار،ديگه حداقل باهاش
وارد اون رستوراني نشين که هميشه با اون يکي مي رفتين.
چون اگه يه نمه گارسنه باهاتون گرم بگيره و جوياي
احوالاتتون بشه، بعدش پاي چشمتون اينجوري ميشه
که مي بينين!!...

آدم بايد يا وفادار باشه، يا تيز!

( يکشنبه 14/2/1382 ) امان
کلي خنديدم وقتي ديدم تهرانو با ط نوشته...
از دست اين آدماي بي سوات!

( جمعه 12/2/1382 ) من و خانوم...
هميشه ميگه: قيافه ي تو وقتي آواز مي خوني، عين خروس
مي مونه! وقتي حرف مي زني شبيه خودکاري...
ولي کلا شبيه شترمرغي!!!

اون، عاشقانه منو دوست داره!!! منم دوستش دارم...
دوستت دارم، کلاغک دماغوي من!

( چهارشنبه 10/2/1382 ) موبايل
_ بله؟ سلام مامان،من الان سيدخندانم. توي ترافيک گير کردم،دارم ميام ...
_ جونم؟ سلام مامان، من رسيدم سه راه ضرابخونه، دارم ميام ...
_ الو... مامان سلام،الان توي پاسدارانم، زود مي رسم...
_ مامان سلام! سالمم بابا سالمم! رسيدم چارراپاسداران.ديگه دارم مي رسم...
_ مامان! کلانتري کدومه؟ بابا سر کوچه م ...
_ مامان، درو وا کن. دم درم الان ...

ببينم! موبايلو دادن دستت، يا انداختن گردنت؟!

( يکشنبه 7/2/1382 ) ويسکوزيته
_ استاد ببخشيد، چرا ويسکوزيته بالا باعث ميشه که ما نتونيم
آلياژ رو عمليات حرارتي کنيم؟
_اٍ ... چيزه خوب...واضحه که...تته...پته...
چطو اينو نمي دوني؟ ...
چرا اينو نمي دوني؟! ...
آخه اینم شد سوال؟...
بگذريم... ادامه درس...

( شنبه 6/2/1382 ) داداش کوچولوي من
روبري من وايستاده ، با دست چپش دست راست منو بالا
مي بره و ميگه:
_ داداش، يه سوال! چرا دست راست همه آدما اينه؟!
وبعد در حاليکه دست راست خودشو بالا مي بره،مي گه:
_ در حاليکه دست راست من اين يکيه! برعکسه!

ميگم... خوش به حال شماها...
چرا؟
خوب معلومه، چون کش تنبونتون، گردنتونواذيت نمي کنه.
.. از من نخواين شلوارمو بکشم بالاتر، ولي فکر کنم باهاس کششو عوض کنم، نه؟!

ـ گير ميدي ها!
ـ من گير نمی دم، من می گم تو چرا ...
ـ بابا ول کن ديگه ... اصلا بابا ما از بچگی دم نداشتيم!... چيزه... البته... البته خر خودتی!

گفت و گوی دو نفره ...
ـ پيسر بوده! ناناز بوده! خوشجل بوده! اوشجل بوده!
ـ گوگول مگول! شيتيل شتل!
ـ پيسه پيسری! گاباجابوجی! ناناز پشل!
ـ آگاجاگوجی! آقا پيسلی!

* فقط در يه صورت ميشه قبول کرد که اين دو تا به سرشون نزده.
اونم در صورتی که بدونی که اينا يه کوچولوی يه ساله دارن که گر چه
توی کادر نيست, ولی وجود خارجی داره بهرحال...

قاتل!
ـ من اونو نکشتم!
ـ چرا تو کشتی. همه شواهد اينو نشون ميدن.
ـ نه بخدا ! من نکشتم. من اونموقع اصلا خونه نبودم.
ـ تو کشتی! الانم نمی خواد از خودت دفاع کنی, ولی هزار بار بهت گفتم تا وقتی حشره کش
توی خونه داريم, از دمپايی استفاده نکن.اگرم استفاده می کنی, لا اقل لهش نکن!!

قدم زنان اومد پيش من. از قيافه ی فکورانه ای که به خودش گرفته بود, فهميدم که
ذهنش خيلی درگيره. احتمالا سوال مهمی داره که هنوز نتونسته جوابی واسش
پيدا کنه.
روانشناسا گفتن که سوالای بچه های هفت,هشت ساله خيلی مهمن و توی
شخصيت آينده شون تاثير مهمی می ذارن. پس بايد بهشون رسيد و تنهاشون نذاشت.

ـ چيه داداش... سوالی داری عزيزم؟
ـ آره! ... داداشی, من از کی استقلالی شدم؟!!

سلام.
قره قوروت مي خورين؟
قره قوروت بخورين!
مرسي...