(پنج شنبه 20/9/1382)
مي گي: هوي يابو، اين چه طرز رانندگيه؟
ميگه: آشغال، ايراد از رانندگي خودته!
پياده مي شين، شاخ به شاخ، پيشوني توي پيشوني،
يکي تو مي گي، دو تا اون، سه تا تو، چهار تا اون...
روزي که قرار بود با مذاکره با مديرعامل يه شرکت
درست و حسابي شروع شه، چه گند شروع شد!
مهم نيست. يه شير آب پيدا مي کني، آبي به
سر و صورتت مي زني و راه ميفتي.
مي رسي،
پارک مي کني،
مي ري بالا،
_ خانوم مي بخشيد، من راستش ساعت نه با آقاي رييس قرار داشتم،
منتهي يه مشکلي پيش اومد ، اين شد که الان خدمت رسيدم.
_ مهم نيست، راستش آقاي رييس هم همين الان رسيدن،
لطفا منتظر باشين...
منتظر مي شي...
کاش قبول کنه که تو هم بياي توي اين شرکت!
چه دفتر و دستکي، چه تشکيلاتي!
چه جور آدميه احتمالا؟
احتمالا بايد چاق باشه!...
آره چاقه. اين تشکيلات فقط مي تونه واسه يه آدم
چاق و گنده باشه!
جذبه دار و ... به به!
سيبيل؟... نه، نداره... پيپ ولي مي کشه احتمالا!...
خوش بحالش! چه دم و دستگاهي...
_ بفرمايين آقا
_ متشکرم خانوم
پا مي شي مي ري سمت اتاقش
مکث مي کني،
تا ده ميشمري،
تق...تق...ت...ق
_ بفرمايين
در رو باز مي کني و آروم وارد مي شي. يا حضرت عباس!
_ آشغال، ايراد از رانندگي خودت بود، نبود؟!
_ درسته، يابو هم خودمم در ضمن!...
at
Thursday, December 11, 2003
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments:
Post a Comment